وقتی لینو …{پارت۳}
اروم روی تخت نشسته بودی و به اتفاقات چند ساعت پیش فکر میکردی…باورت نمیشد شوهرت یعنی لینو …لینویی که اونقدر دوست داشت بهت سیلی زده باشه…هنوزم هم نمیتونی اون چشماش رو که اون لحظه بهت خیره بودن رو فراموش کنی…پسری که همیشه چیزی جز مهر و محبت توی وجودش دیده نمیشد حالا اینجوری باهات رفتار کرده بود…توی این افکارت غرق شده بودی که باشنیدن صدای چرخوندن کلید و باز کردن در خودت رو به خواب زدی…میتونستی صدای خنده های پسرت رو از اون پایین تشخیص بدی …ولی ناخودآگاه باشنیدن صدای خنده بغضت گرفت …متاسف بودی که اونجوری باهاش رفتار کردی …الان که بیشتر فکر میکنی میبینی شاید اون سیلی حقت بوده برای اینکه به خودت بیای…
-عزیزم؟خوابی؟
باشنیدن صدای لینو که نفهمیدی حتی کی وارد اتاق خوابتون شده دوباره خودت رو به خواب زدی …لینو نگاهی به صورتت و جایی که خودش بهت سیلی زده بود نگاه کرد …رد قرمز دستای لینو هنوز روی صورت مونده بودن…کرم مرطوب کننده رو از روی اینه کنسول اتاق خوابتون برداشت و به سمت تخت مشترکتون اومد و درست رو به روت زانو زد کمی از اون کرم رو روی ردای قرمز پوست به ارومی زد …بعد از اون دوباره نگاهی بهت انداخت به فکر اینکه تو خوابی باهات شروع به حرف زدن کرد…
-میدونستی که چقدر تو رو دوست دارم مگه نه ؟امروز …امروز من کاری کردم دست خودم نبود …نمیدونم چی باعث شد که بخوام همچین کار احمقانه ای رو انجام بدم…من واقعا ازت معذرت میخوام ات من …من لیاقت تو رو ندارم…
با گفتن جمله ی آخر لینو بغضش شکستو اروم همونجا شروع به گریه کردن کرد …تو هم که دیگه طاقتش رو نداشتی دستت رو لای موهاش فرو بردی اروم لب زدی..”تقصیر منم بود”
لینو با شنیدن صدای سرش رو بالا آورد…”چ..هق..چی؟”اروم لبخندی زد و گفتی:منم تقصیر کار بودم لینو ..اون کاری که تو کردی باعث شد من به خودم بیام…من هم نباید با هه جون اونجوری رفتار میکردم…منم معذرت میخوام..
لینو که با تعجب داشت نگاهت میکرد لب زد..”یعنی تو تمام حرف های منو شنیدی؟”سرت رو تکون دادی…”اره شنیدم مستر لی…”
لینو:پس الان منو بخشیدی ؟
ات:من قهر نبودم که بخوام ببخشم…
لینو باشنیدن این جمله از سمت اومد رو تخت و محکم بغلت کرد ….اخم ساختگی کردی و با لحن متعرضانه ای گفتی:اهای مستر لی همچنینم لاغر نیستی ها کل وزنتو روم انداختی…پرس شدم بابا…
لینو خنده ای کرد و ازت جدا شد و کنارت رو تخت دراز کشید…که با باز شدن در هم تو و هم لینو نگاهاتون رو رو به در چر خوندید…
:میشه بیام پیشتون ؟
لبخندی تحویل پسرت دادی و گفتی: البته که میشه…بیا رو تخت پیشمون…
پسرک بدو بدو به سمت تخت اومد و وسطتون دراز کشید…تو هم مشغول نوازش موهاش شدی که نفهمیدی که هر دو تاتون توی بغل لینو خوابتون برده…
End:)
-عزیزم؟خوابی؟
باشنیدن صدای لینو که نفهمیدی حتی کی وارد اتاق خوابتون شده دوباره خودت رو به خواب زدی …لینو نگاهی به صورتت و جایی که خودش بهت سیلی زده بود نگاه کرد …رد قرمز دستای لینو هنوز روی صورت مونده بودن…کرم مرطوب کننده رو از روی اینه کنسول اتاق خوابتون برداشت و به سمت تخت مشترکتون اومد و درست رو به روت زانو زد کمی از اون کرم رو روی ردای قرمز پوست به ارومی زد …بعد از اون دوباره نگاهی بهت انداخت به فکر اینکه تو خوابی باهات شروع به حرف زدن کرد…
-میدونستی که چقدر تو رو دوست دارم مگه نه ؟امروز …امروز من کاری کردم دست خودم نبود …نمیدونم چی باعث شد که بخوام همچین کار احمقانه ای رو انجام بدم…من واقعا ازت معذرت میخوام ات من …من لیاقت تو رو ندارم…
با گفتن جمله ی آخر لینو بغضش شکستو اروم همونجا شروع به گریه کردن کرد …تو هم که دیگه طاقتش رو نداشتی دستت رو لای موهاش فرو بردی اروم لب زدی..”تقصیر منم بود”
لینو با شنیدن صدای سرش رو بالا آورد…”چ..هق..چی؟”اروم لبخندی زد و گفتی:منم تقصیر کار بودم لینو ..اون کاری که تو کردی باعث شد من به خودم بیام…من هم نباید با هه جون اونجوری رفتار میکردم…منم معذرت میخوام..
لینو که با تعجب داشت نگاهت میکرد لب زد..”یعنی تو تمام حرف های منو شنیدی؟”سرت رو تکون دادی…”اره شنیدم مستر لی…”
لینو:پس الان منو بخشیدی ؟
ات:من قهر نبودم که بخوام ببخشم…
لینو باشنیدن این جمله از سمت اومد رو تخت و محکم بغلت کرد ….اخم ساختگی کردی و با لحن متعرضانه ای گفتی:اهای مستر لی همچنینم لاغر نیستی ها کل وزنتو روم انداختی…پرس شدم بابا…
لینو خنده ای کرد و ازت جدا شد و کنارت رو تخت دراز کشید…که با باز شدن در هم تو و هم لینو نگاهاتون رو رو به در چر خوندید…
:میشه بیام پیشتون ؟
لبخندی تحویل پسرت دادی و گفتی: البته که میشه…بیا رو تخت پیشمون…
پسرک بدو بدو به سمت تخت اومد و وسطتون دراز کشید…تو هم مشغول نوازش موهاش شدی که نفهمیدی که هر دو تاتون توی بغل لینو خوابتون برده…
End:)
۲۹.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.